محل تبلیغات شما

دیشب سر یه موضوعی انقدر اعصابم بهم ریخت که تا نصفه های شب رفتم و تنهایی نشستم بالای پشت بوم و فکر کردم و شلوغی شهرو نگاه کردم که کم کم داشت خلوت میشد.تا ساعت 3 پشت بوم بودم و خونه هارو نگاه میکردم واین که توی هر خونه یه زندگی جریان داره و هر زندگی یه قصه ای.گاهی ادم فکر میکنه خودش تنها همه غصه هارو تو دلش داره اما واقعا اینطور نیستش و هر ادمی با خودش کلی رازها و غصه های سربسته داره که فقط خودش ازش خبرداره و بس.مثلا این خونه هایی که از یکی صدای خنده میومد از یکی صدای جروبحث.یکی 12 ب نشده چراغ خونش رو خاموش میکردو یکی مثل من تا 3 هم بیدار.کاش زندگی مهربونتر بود یا کاش ادما مهربونتر بودن.ادامه مطلب رمز داره

دلتنگ دخترانه هایم

عادت کردم به همه چی

همه جام درد میکنه

یکی ,خودش ,زندگی ,خونه ,یه ,صدای ,از یکی ,یکی صدای ,پشت بوم ,و هر ,مثلا این

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

عربی متوسطه دوم ایذه Personal Blog